شاعر و فرشته

شاعر و فرشته اي با هم دوست شدند.فرشته پري به شاعر داد و شاعر ، شعري به فرشته. شاعر پر فرشته را لاي دفتر شعرش گذاشت و شعرهايش بوي آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : ديگر تمام شد.ديگر زندگي براي هر دوتان دشوار مي شود.زيرا شاعري که بوي آسمان را بشنود، زمين برايش کوچک است و فرشته اي که مزه عشق را بچشد، آسمان برايش تنگ ..

دلا شبها نمی نالی به زاری؟

دلا شبها نمی نالی به زاری؟!!!!!!!!!

   سر راحت به بالین می گذاری؟!!!!!!!

 تو صاحب درد بودی!

ناله سر کن  ، ناله سر کن!

خبر از درد بی دردی نداری

بنال ای دل  که رنجت ،  شادمانیست

بمیر ای دل  که مرگت ، زندگانیست 

دلی خواهم که از او  درد  خیزد

بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد

حریم دل   http://nasimemasiha.blogfa.com

ناله ی شبانه ی من

بشنو این ناله ی شبانه ی من
ناسزا کرده او روانه ی من
تا ابد حکمران فرداها
میدهد بوی غم ترانه ی من
قسمتم تا کی و کجا مردن
پیر شد حس نو جوانه ی من
می کشد نقطه ی امید مرا
شب سیه کرده اشیانه ی من
فاتحان زمین به غفلت و خواب
کهنه شد درد عارفانه ی من
فصل زرد زمین و فرطه ی شور
زخمه زد ترس بی بهانه ی من
می زند بانگ شوم تنهايی
یخ زد این قلب کودکانه ی من ...
مریم چراغی