نقطه چین
در گلو بغضی تراکم کرده است
شاهراه گریه را گم کرده است
با که گوید دردهای تازه را
مرهمی کو درد بی اندازه را
زخم کهنه باز سر وا می کند
رفتن او را تماشا می کند
باز کوفه باز یک مجنون عشق
ریخته بر تیغ ملجم خون عشق
پس کجا شد دستهای اعتماد
گشته خونین شانه های اعتماد
باز قرآن می رود بر دار عشق
حق به زندان می رود سردار عشق
باز هم دشنه دوباره دست کین
حرف ناگفته دوباره نقطه چین ...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۹/۲۲ ساعت 12:35 توسط فرهاد
|