اهل گردم دل دیوانه اگر بگذارد

نخورم می  غم جانانه اگر بگذارد

گوشه ای گیرم وفارغ ز شر و شور شوم

حسرت گوشه میخوانه اگر بگذارد

عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان

هوس گردش پیمانه اگر بگذارد

معتقد گردم و پابند  و ز حیرت برهم

حیرت این همه افسانه اگر بگذارد

شمع می خواست نسوزد کسی از آتش او

لیک پروانه ء دیوانه اگر بگذارد

دگر از اهل شدن کار تو بگذشت رفیق

چند گویی دل دیوانه اگر بگذارد !؟

عماد