نیمه شب
نیمه شب بود و غمی تازه نفس ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لغزنده شمع سایه ی دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه گوئیا مرده سر گردان بود
شمع خاموش شد از سایه ی باد اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید کجا رفت ؟ که بود ؟ که دمی چند در اینجا گذراند
این منم خسته در این کلبه تنگ جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه ی خویشم یارب روح آواره ی من کیست ؟ کجاست ؟
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۶/۱۱/۱۹ ساعت 2:41 توسط فرهاد
|