خراباتیان کوی رندان کجاست ؟

بدرد خماری دلم مبتلاست

مرا پیش رندان و مستان برید

به بزم می و می پرستان برید

به رویم در میکده وا کنید

دلم را در آن کعبه پیدا کنید

ز دردی کشیها دگر خسته ام

به خمهای سر بسته دل بسته ام

ملول و خمارم غریب و اسیر

بیا ساقی افتاده را دستگیر

به جامی دگر میهمانم کنید

شرر جوش و آتش زبانم کنید

از آن می که مست و خرابم کند

دمی فارغ از اضطرابم کند

از آن می که تا آفتابم برد

شرارم زند با شتابم برد

از آن می که تفسیر مستی کند

مرا فارغ از خود پرستی کند

ا آن می که خط امانم دهد

به دل جرئت بی کرانم دهد

از آن می که مجنون تبارم کند

خرد سوز و بی اختیارم کند

از آن می که گیرد زمن اختیار

نبینم خطی جز خط سبز یار

از آن می که آینه دارم کند

فلک سیر و عنقا شکارم کند

از آن می که رندان میخانه را

کند با من جرعه نوش آشنا

فدای تو ساقی خمارم خمار

خم دیگری باز کن ؛ می بیار

زلالی که بر مست چشم انتظار

نمایان کند در قدح عکس یار

شرابی که روشن ضمیرم کند

به زنجیر زلفی اسیرم کند

از آن اربعینی که گیراتر است

که در دور اول شوم مست مست

به رسم تسلسل به آئین دور

به جامم بریزند تا خط جور

فرو دینه مخموری ام را فزود

در آن نشات و مستی می نبود

شرابی که اندیشه سوزی کند

جنون آورد جان فروزی کند

شرابی که دل را جلا می دهد

به آئینه رنگ خدا می دهد

شرابی که منصور از آن نوش کرد

سر خویشتن را فراموش کرد

شرابی که در حیرتم گم کند

 زمستی مرا غرق در خم کند

رها چون نسیم سحر سازدم

زپند و خرد بی خبر سازدم

شرابی که در جمع شوریدگان

بگیرم ز پیر قلندر نشان

شرابی که دم از تولی زنم

که دستی به دامان مولا زنم

ضمیرم شود روشن و منجلی

بگویم به فتوای دل ؛ یا علی

افق سیمگون بر نظر می رسد

رسول سحر از سفر می رسد

نوای مؤذن طنین افکن است

که از شور آن آسمان گشته مست

قدح های می در تسلسل ؛ چرا ؟

می است و عبادت تعلل ؛ ‌چرا ؟

زمان صبوحی فرا میرسد

به میخانه نور خدا میرسد

زبان عاجز از وصف حال من است

تعلق تهی از خیال من است

عزیزی است مهمان اندیشه ام

که از اوست این آن اندیشه ام

اگر عشق با دل تبانی کند

دلم دل شود میزبانی کند

مرا این دوتا آسمان می برند

به آن سو تر از بی کران می برند

بزن مطرب آهنگ شور آفرین

که از رقص مستان بلرزد زمین

که ما جمع مستان و شوریدگان

به رقص سماعیم و در امتحان

در این حلقه ورد مرید ومراد

بود ذکر مولای نیکو نهاد

 که بازار گرم است و پیر و مرید

خریدار عشقند در من یزید

به دلهای صافی سفر ساده است

پر و بال پرواز آماده است

ز میخانه تا آسمان می رویم

به مهمانی جان جان میرویم

 ببین دل ترا تا کجا می برد

به معراج نزد خدا می برد ...

زنده یاد علی آذر شاهی