مرا شبیه گذشته دگر نمی خواهی

مرا به نوکری خود مگر نمی خواهی ؟

هر آنچه هست درون دلم تاریکی است

به نور خود تو برون کن  اگر نمی خواهی

چه شد که رزق سحر را ز سفره ام بردی

مگر گدا به حریم سحر نمی خواهی ؟

چه می شود که ثبات قدم مرا بخشی

مرا به امر خدا مستقر نمی خواهی ؟

برای گرمی بزم عزای یار غریب

کسی که ناله زند از جگر نمی خواهی ؟

شنیدم که به کربلا روی امشب

برای این سفرت همسفر نمی خواهی ..؟