همسفر کربلا
مرا شبیه گذشته دگر نمی خواهی
مرا به نوکری خود مگر نمی خواهی ؟
هر آنچه هست درون دلم تاریکی است
به نور خود تو برون کن اگر نمی خواهی
چه شد که رزق سحر را ز سفره ام بردی
مگر گدا به حریم سحر نمی خواهی ؟
چه می شود که ثبات قدم مرا بخشی
مرا به امر خدا مستقر نمی خواهی ؟
برای گرمی بزم عزای یار غریب
کسی که ناله زند از جگر نمی خواهی ؟
شنیدم که به کربلا روی امشب
برای این سفرت همسفر نمی خواهی ..؟
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۵/۱۱/۰۸ ساعت 1:43 توسط فرهاد
|
ناله ی شبانه ی من