تو را نفهمیدند
فریاد در طوفان رهایت را نفهمیدند
آن گنگها حتی صدایت را نفهمیدند
تنهائیت را در هیاهو دفن می کردند
گل بغض های ؛های هایت را نفهمیدند
در سطح مرداب توهم زندگی کردند
عمق غم بی انتهایت را نفهمیدند
در مسلخ ناباوریها عشق را کشتند
مرثیه های نی نوایت را نفهمیدند
شب بود و چاهی سهم تو ؛ خوب همیشه
لرزیدن سر شانه هایت را نفهمیدند
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۲۳ ساعت 2:19 توسط فرهاد
|