شاخه زیتون
سرتاسر زمین همه طاعون گرفته است
شب را غبار تیره افیون گرفته است
شب نیست این که روی زمین چنگ می زند
این سایه ای است که شکل شبیخون گرفته است
این سایه خبیث ~ همین نطفه حرام
از ما تو را همین شب ملعون گرفته است
این خاک نیمه جان پس از آن پنج سال سبز
زانو زده ~ قیافه محزون گرفته است
این خاک آرزوش به شکل کبوتری است
کز دستهات شاخه زیتون گرفته است
عطر تو از کدام طرف می وزد که باز
بید حیاط هیئت مجنون گرفته است
چشم یتیم مانده ام از دست دوری ات
امشب دوباره کاسه ای از خون گرفته است
باران گرفته است درین شعر باز هم
شاعر زچشمهای تو مضمون گرفته است
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۶/۰۳/۲۱ ساعت 1:47 توسط فرهاد
|