استتغاثه
ما چیزی از نگاه خسته ات نفهمیدیم
عمری نمک به روی زخم هات پاشیدیم
از غصه مان کنار چاه گریه می کردی
یکبار هم ولی به رویمان نیاوردی
ما بانیان رنج های کوفه ات بودیم
پاییز باغ های پر شکوفه ات بودیم
با چشم های سردمان جوابتان کردیم
با درد و رنج ذره ذره آبتان کردیم
دستانمان پس از تو بی پناه را فهمید
معنای بی نظیر تکیه گاه را فهمید
بعد از تو غصه و عذاب پیر کردمان
این قفل های لعنتی اسیر کردمان
درمان درد های بی دوای این دنیا
تنها به دست توست یک زمین و یک مولا
بگذار دستهای تو پنا همان باشد
فانوس چشم های روسیاهمان باشد
مولای من !؟ به حق مهربانیت برگرد
این قفل را کسی به جز تو وا نخواهد کرد
طاهره رستمی
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۶/۰۴/۱۸ ساعت 1:39 توسط فرهاد
|