پاییز

مگر از گل چه دیده ای پاییز

که بخاکش کشیده ای پاییز

از نفس های خسته ات پیداست

تازه از ره رسیده ای پاییز

دختران حریم گل ها را

پشته بر دار چیده ای پاییز

بید مجنون به خویش خنجر زد

بسکه زلفش کشیده ای پاییز

بوته های قشنگ صحرا را

همه یکباره چیده ای پاییز

میزنی تازیانه ها بر گل

مگر از او چه دیده ای پاییز

این چه حال و هوای غمگینی است

که تو اینجا دمیده ای پاییز

بر بهار امید فرهاد هم

بی محابا وزیده ای پاییز

رکوع خلوت راز

نماز عشق تا آغاز کردیم

رهی در خانه دل باز کردیم

قیام ما قیامت کرد بر پا

از آن ساعت تو را دمساز کردیم

به دل نیت تو بودی در دو عالم

که در هر صبح  و شب آواز کردیم

 سرود اشک شد تکبیر شب ها

که سوز عاشقی را ساز کردیم

تو را در هر رکوع خلوت راز

انیس و مونس و همراز کردیم

به معراج از سجود نیمه شب ها

به یاد روی تو پرواز کردیم

داستان دل

باز دل را داستانی دیگر است

سینه را آتش فشانی دیگر است

چون تکیده شمع بی پروای شب

در حصار مرز بی فردای شب

هیچ کس در خانه نامحرم نبود

لیک ما را یک نفر همدم نبود

های و هویم را هوای دیگریست

گریه هایم را صفای دیگریست

بید مجنون واژگون از اشک و آه

در اسارت گاه شبهای سیاه

 درد ما را چون سراسر گوش کرد

شب به آرامی سحر را نوش کرد

ما گریبان پاره و دیوانه ایم

گرد بادیم و بیابان خانه ایم

مست مست و بی خبر در پیش تو

آمدیم ای آشنا در کیش تو

آشنا با درد و درمانم تویی

صورت پیدا و پنهانم تویی

آسمان تا آسمان مال من است

در رصد این کوکب اقبال من است

آینه حیران شد از دیدار ما

سر گریبان شد ز کار و بار ما 

عاشقی را راه و رسمی دیگر است

شور حالی از تو  ـ ما را ـ در سر است

گریه هایم از پشیمانی نبود

ناله هایم از پریشانی نبود

هست دریا قطره ای در پیش من

موج و توفان ذره ای در کیش من

رازها با تو فراوان کرده ام

در رهت ترک سر و جان کرده ام

 من به سجده بارها گریان شدم

بر جمال خوب تو حیران شدم

پشت دیوار سکوت سایه ها

خوانده ام از سر عشقت آیه ها

من تو را در سینه خود داشتم

اول و آخر تو را پنداشتم

امشب آغاز حیاتی دیگر است

لیله القدر و براتی دیگر است

روشن از نور جمالت شد فلق

ای علی مرتضی  ـ ای شیر حق

سید مهدی ازهر

آخرین راز و نیاز

 در انتهای یک شب مهتاب و پر سکوت

وقت سحر ؛ که بانگ مؤذن رسد بگوش

در خلوت و سکوت شیستان مسجدی

مردی نشسته است چو شب ساکت و خموش

***

مردی که شد پدید در او مقصد وجود

مردی که مظهر کرم و علم و دانش است

مردی که شد عیان ز رخش مظهر خدا

مردی که رمز زندگی و آفرینش است

***

او با خدای خویش  ؛ به راز و نیاز بود

فارغ  ز های  و هوی جهان  و جهانیان

میبود غرق  پهنه ی دریای عشق و شور

عشقی که عاجز است ز توصیف او بیان

***

پروانه سان که بال گشاید بسوی شمع

سوی خدای خویش ؛ علی پر گشوده بود

آری علی ؛ بقدرت ایمان و عشق و  شور

غیر از خدا ؛ زجان و دل خود ؛ زدوده بود

***

سوی دگر ؛ به  پشت یکی پایه ی بزرگ

یک سایه پلید دگر ؛ میخورد به چشم

آنجا ستاده است ؛ پلیدی در انتظار

مردی که مملو است ؛وجودش ز کین و خشم

***

مردی که بود ؛ مظهر بدنامی و فریب

سرتاسر وجود پلیدش  ؛ پر از فساد

مردی که ننگ عالم مردانگی بود

سر تا بپا ؛ شقاوت و نامردی و عناد

***

این یک ؛‌ مرید و بنده ی شیطان نابکار

آن یک علی ؛ که هست ز بهر خدا ولی

این ابن ملجم است و بود مظهر الفساد

آن مظهر العجایب و شیر خدا علی

***

با قدرتی  که زور ؛ ز شیطان گرفته بود

زد ضربتی بفرق علی ؛‌ آن پلید مست

فرق علی شکست  ؛  از آن تیغ مرگبار 

گوئی که پشت عالم مردانگی شکست

***

گلگون نمود خون ؛ سر و دامان شیر حق

اما علی هنوز ؛ بحال نماز بود

از ترس شیر ؛ روبه خائن فرار کرد

اما علی هنوز ؛ به راز و نیاز بود

***

آخر ؛ شب سیاه بپایان رسید و رفت

خورشید سرکشید ز خاور ؛ پس از سحر

شد دستگیر  ؛ ضارب نامرد روسیاه

آخر ؛ بدست چند نفر مرد رهگذر

***

او را درون خانه فکندند و آمدند

آسیمه سر ؛ بسوی علی شاه اولیا ء

گفتند جمله ضارب ؛ تو دستگیر شد

باید کنون که سر شود ؛ از پیکرش جدا

***

بنگر چه گفت سرور خوبان ؛ به پیروان

بی اعتنا ؛ ز  زخم جگر سوز  و مرگ زا

فرمود : اگر خدای دهد عمر  ؛‌ بعد  از این

من خویشتن به ضارب خود می دهم جزا

***

فرمود : اگر خدای بخواند مرا بخویش

آنگه شما قصاص دهیدش ؛ بحکم دین

یک ضربه اش زنید ؛ که یک ضربه زد بمن

چون حکم دین و امر خدا هم ؛ بود چنین

***

بعد از دو روز ؛ در اثر زخم تیغ تیز

از جسم شیر مرد خدا ؛ جان سفر نمود

مرغی که بود در قفس جسم خود اسیر

سوی خدای خویش ؛ همی بال و پر گشود

***

ای جان فدای این همه مردی و راستی

عالم فدای صدق و صفای تو یا علی (ع)

  ما را بغیر جان نبود هدیه ای دگر

خواهم که جان کنم به فدای تو یا علی (ع)

***

تنها نه من به سوز و گدازم  ؛ ز داغ تو

عالم ز داغ تو شده غمگین و سوگوار

هاشم  به غیر اشک ؛ چه سازد نثار تو ؟

اشکی که هست خون دل تنگ داغدار .

هاشم قوامی شهیدی

 

خدای عشق

امشب که عاشقانه هوا غرق بوی توست

روحم غریب و غم زده در آرزوی توست

اینجا بجز سرود و ستایش چه کرده ایم

بغض تمام فاجعه ها در گلوی توست

ای مرد ـ مرد اول این قرن های شوم

حالا جهان به حسرت یک تار موی توست

 دیگر چگونه از تو بگویم که سالهاست

امواج واژ ه های غزل رو به سوی توست

در ظلمتی که ساده به محراب می روی

خورشید جرعه های عطش در سبوی توست

آبی ترین ترنم این واژ های تلخ

دیری است بی تو زمزمه ی جستجوی توست

خورشید بی کرانه من ای ـ خدای عشق

امشب چراغ عاطفه روشن به روی توست

فهیمه داوودی فر

یا علی (ع)

یا علی (ع) ؛ من مثل نقالان پیر

از تو می جویم مدد ؛ در رزم شیر

 یا علی (ع) ؛ من مثل حمالان بد

وقت تنگی ؛ از تو می خواهم مدد

خود چه باید کرد ؟ این رسم غم است

این نشان دودمان ماتم است

شیعیان ؛ سوداگران نیتند

زارعان اشک مظلومیتند

شیعه بودن چیست ؟ بغض منفجر

شیعه یعنی یک نگاه منتظر

هر گلی در انتظار چیدن است

هر گیاهی شیعه ی روئیدن است

شیعه ی گل ؛ رو به وادی می کند

شیعه ی نوروز ؛ شادی می کند

این شبان ؛ جوئی سرشت بره ها ست

این تشییع ؛ در تمام زره ها ست

شیعه هر شب می چکد از چشم یاد

شیعه عاشق می شود ؛ هر بامداد

هست این از اولین تا آخرین

کل شییء را امامانی مبین

در زمین تا بر تن طین ماء بود

این طنین در باطن اشیاء بود

نیست تمثیلی به از این انتظار

ما به دنبال گلیم از هر بهار

پس تشیع در طبیعت جاری ست

پس جهان یک باغ مذهب ـ کاری ست

شیعیان در قلب عالم ساکنند

شیعیان در کوه غیبت کاهنند

منتظر هستیم ما ؛ در هر نماز

تا اذان برخیزد از خاک حجاز

بر لباس این حقیقت لکه نیست

پرده دار این اذان ؛ جز مکه نیست

شیعیان شب را تنفس کرده اند

شیعیان در خون تجسس کرده اند

نینوا را در دل خود ذکر کن

کل ارض کربلا را ؛ فکر کن

پس زمین جغرافیای آه ماست

پس زمان ؛ تاریخ ؛‌ثارالله ماست

زخم شیعی را  ؛ سواران دیده اند

این طنین را ؛ سر بداران دیده اند

 زخم شیعی خدعه ی قطامه هاست

زخم شیعی ؛ در زیارتنامه ها ست

ما از اول در هدایت بود ه ایم

مردمی اهل ولایت بوده ایم

ما به خون خود ادا کردیم دین

می برد خمس جوانان را حسین (ع)

شیعه یعنی کشف یک قتل فجیع

شیعه یعنی دفن یک گل در بقیع

ای ضریح بی نشان ؛ خاکت کجاست ؟

ای بقیع  گریه  پژواکت کجاست ؟

احمد عزیزی

نیمه شعبان بر عاشقان مبارک

ای که محبوب خدایی به ابی انت و امی

رب عشاق ولایی به ابی انت و امی

جان بخواهی بدهم جان هر چه خواهی بدهم آن

تا به خوابم تو بیایی به ابی انت و امی

دل من تور تجلی سینه ام وادی سینا

پس تو کی جلوه نمایی به ابی انت و امی

بهتر از ماه زلیخا یوسف زیبای زهرا (س)

کی تو از چاه در آیی به ابی انت و امی

روز فکر تو دوایم شب به یاد تو ندایم

مردم از هجر کجایی به ابی انت و امی

همه دردی و دوایی همه خوبی و صفایی

تو مسیحای شفایی به ابی انت و امی

انبیاء را تو حیاتی اولیاء را تو نجاتی

خضر را آب بقایی به ابی انت و امی

ساقی میکده من صنم بتکده من

به خداوند خدایی به ابی انت و امی

می کنم عشق به نامت می دهم میل به کامت

تا که از پرده در آیی به ابی انت و امی

گر چه در عشق ضعیفم هجر تو کرده نهیفم

همچو من نیست گدایی به ابی انت و امی

دعا

همدم و سنگ صبورش چاه بود

پیش خورشید رسالت ماه بود

فاتح خیبر یل بی واهمه

پاسدار گوهری چون فاطمه (س)

یا علی من ماندم و رویی سیاه

سینه ای تاریک و لبریز گناه

یا علی تنها پناه من تویی

در شب تاریک ماه من تویی

تا به کی در بند خود  باشم اسیر

یا علی (ع) دست دعایم را بگیر

مدار صفر

وقتی گریبانم عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل و بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاقل شدن  دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا  از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم  شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

اسماعیلی (مدار صفر درجه)

دو بیتی

روز محشر وقت پرسیدن زمن رب جلی

گفت تو غرق گناهی ؟ گفتمش یا رب بلی !

گفت پس آتش نمیگیرد چرا جسم و تنت ؟

گفتمش چون حک نمودم روی قلبم یا علی(ع)

ه . صادق

میلاد علی (ع)

نیمه های شب و سرمای شدید

گوش شب ناله ای از دور شنید

دل به درد آمده ای  ـ می نالید

دست بر پشت و کمر می مالید

گاهی از درد به خود می پیچید

گاه از پرده ی دل ـ  ناله کشید

مگر  این  بود  زن   حامله ای

بی پرستاری   و بی  قابله ای

 

درد زا  ـ بر کمرش سخت گرفت

پشت و پهلو ی و را  ـ  درد گرفت

گویی از خون جگر ـ لخت گرفت

نیمه شب سوی حرم رخت گرفت

جان پناه خوشی از بخت گرفت

پرده ی کعبه در آن وقت گرفت

تا مگر ـ پرده  ز  کارش  گیرد

دست  حق  آید و ـ  بارش  گیرد

 

گفت ای با خبر از ـ راز دلم

ای خدای من و ـ دمساز دلم

مهر تو ـ بارقه انداز دلم

بر سر کوی تو ـ پرواز دلم

شنوی  از  کرم  آواز  دلم

دست تو ـ  پرده زن ساز دلم

سهل کن عارضه ی مشکل من

بار برد ار ـ ز روی دل من

 

در پناه حرمت آمده ام

به امید کرمت آمده ام

بر در محترمت آمده ام

به بساط نعمت آمده ام

خسته از بار غمت آمده ام

شرح غم  ـ تا دهمت آمده ام

شب تاریک مرا روشن کن

سهل بر من ـ خطر زادن کن

  

من که نه ماهه زن حامله ام

بی پرستارم و ـ بی قابله ام

درد افکنده بتن ـ  زلزله ام

تنگ شد از غم دل  ـ حوصله ام

در دل افکند  چنین  ولوله ام

مگر از درد ـ تو سازی یله ام

زایمان را ـ تو بمن آسان کن

درد سنگین مرا  ـ درمان کن

  

زآسمان ِ کوکب بختش پر زد

بر دل ظلمت شب ـ  آذر زد

چون هما ـ بر سر کعبه پر زد

چتر نوری  سر آن  مادر  زد

وه چه فال خوشی آن اختر زد

پیک اقبال ـ  رسید و در زد

قدمش گفت  : مبارک بادا

بر  سرش  تاج  تبارک  بادا

  

نغمه مرغ سحر ـ  از یک سو

شادی رکن و حجر از یک سو

کعبه در رقص نگر ـ از یک سو

بانگ تکبیر پسر ـ از یکسو

مادرش کرده ببر ـ از یک سو

نشر آن تازه خبر ـ از یک سو

همه گفتند: علی آمده است

مظهر  لم  یزلی  آمده  است

  

فاطمه بنت اسد ـ شیری زاد

شیر  غران  جهانگیری  زاد

دست بر قبضه ی شمشیری زاد

عقل کل  ـ صاحب تدبیری زاد

پور  آورد  ـ ولی  پیری زاد

بهر مردان خدا ـ  میری زاد

آری آن میر ـ امیر عرب است

شیر یزدان و خدای ادب است

  

شد برون  فاطمه از خانه ی عشق

مست و مخمور  ـ ز پیمانه عشق

شمع حق را  شده  پروانه  عشق

میکند  فخر  ـ به  دردانه ی  عشق

بردش  جانب  کاشانه   عشق

بوسه زن ـ  بر لب جانانه ی عشق

تا  مگر  غنچه ی  لب  باز  کند

معجز  عیسوی  آغاز  کند

  

جشن فرخنده میلاد علی ست

دل ما خوش  همه با یاد علی ست

کعبه زایشگه آباد علی ست

حرم حق دل آباد علی ست

خلق را چشم به امداد علی ست

دل ما شاد به ارشاد علی ست

چشم ما روشن از این مولود است

 بر همه عید علی مسعود است   

  

مبدا خلق ؛ وجود علی است

هستی و بود ؛ ز بود علی است

هر چه بینیم  ؛ نمود علی است

خلق ؛ محتارج  به  جود علی است

مرغ حق ؛ گرم سرود علی است

اسجدوا ؛ رمز سجود علی است

ظاهرا ؛  آدم اگر  مسجود است

با طنا ؛ سجده  بدین مولود است

  

کشتی بحر نجا تست ؛ علی

چشمه آب حیا تست ؛ علی

اصل خیر و برکا تست ؛ علی

معنی  صوم و صلاتست ؛ علی

چه رفیع الدرجا تست ؛ علی

جمع اضداد صفا تست ؛ علی

ها علی بشر و کیف بشر

ربه فیه تجلی و ظهر

  

چهارده قرن تمام ست علی

بر همه خلق امام ست علی

صاحب کوثر و جام ست علی

شهره خاص و عوام ست علی

 مهر بام و مه شام ست علی

من چه گویم ؛ که بنام ست علی

نام او ؛ نام خدای ازلی است

اسم اعظم به خدا نام علی است

  

یا علی دست من و دامن تو

چشم دارم ؛ برخ  روشن تو

خوشه چینم ؛ به سر خرمن تو

سرمه ام خاک سم توسن تو

حرم عشق بود ؛ مدفن تو

آرزوی دل من ؛ دیدن تو

نا امیدم مکن از درگاهت

نظری کن به فقیر راهت

مرتضی فخرایی  

دریای نخل

بغضی نشسته رو به خدا گریه می کند

معصوم عشق در همه جا گریه می کند

مردی در اوج غربت خود در غیاب خلق

در پای نخل های دعا گریه می کند

امشب در اوج آتش و خون فکر می کنم

شیری به چشم چاه چرا گریه می کند !؟

افسوس ـ مردمی که بردیدید از علی !

او دارد از گناه شما گریه می کند .

مهدی جهان بخش

استتغاثه

ما چیزی از نگاه خسته ات نفهمیدیم

عمری نمک به روی زخم هات پاشیدیم

از غصه مان کنار چاه گریه می کردی

یکبار هم ولی به رویمان نیاوردی

ما بانیان  رنج های کوفه ات بودیم

پاییز باغ های پر شکوفه ات بودیم

با چشم های سردمان جوابتان کردیم

با درد و رنج ذره ذره آبتان کردیم

دستانمان پس از تو بی پناه را فهمید

معنای بی نظیر تکیه گاه را فهمید

بعد از تو غصه و عذاب پیر کردمان

این قفل های لعنتی اسیر کردمان

درمان درد های بی دوای این دنیا

تنها به دست توست یک زمین و یک مولا

بگذار دستهای تو پنا همان باشد

فانوس چشم های روسیاهمان باشد

مولای من !؟ به حق مهربانیت برگرد

این قفل را کسی به جز تو وا نخواهد کرد

طاهره رستمی

فرق خاک

تیغی که خون فرق ترا سر گشوده است

بر فرق خاک چشمه کوثر گشوده است

ماهی که شد دو شقه به دست پیامبر

یک شمه از عدالت حیدر گشوده است

حکمت نیافته ست کلیدی بجز علی(ع)

تا در به شهر علم پیمبر گشوده است

بر دشمنان که باز شود عدلش آشکار

بر شرق و غرب ـ تیغ دو پیکر گشوده است

شب غرق پرسش است ـ شب کوفه تیره است

یا کفتران آه علی(ع) پر گشوده است

دستی که شب به داد فقیران رسیده است

بازوی همتی است که خیبر گشوده است

مولا به غربت تو شهادت که می دهد ؟

فردا که با تو مصحف داور گشوده است ؟

شب رفت و شرح غربت مولا تمام نیست

گرچه قلم شکسته و دفتر گشوده است ...

سعید یزدانی

 

باران یاس

غزلی به رنگ غربت  ـ تو گلوی کوچه مونده

تو کبودیاش براتون شمع روشنی نشونده

دل کفترای چاهی بی تو  ـ مولا جون می گیره

بهار ـ از روزی که رفتی  ـ دست پاییزا اسیره

ای سکوت آسمونی ! بغض ابرا ـ تو صداته

مثل ساز دل شکسته ـ یه غمی همش باهاته

 بی تو شعرم سوت و کوره ـ معنی تازه نداره

تو دعا کن تا گل یاس ـ برام از ابرا بباره

خدابخش

سلام ای مرد

سلام ای اولین و سلام ای آخرین مرد

کجا بودی که غربت دل مردا رو خون کرد

سلام ای زخم عشق و هوای گریه با تو

تلاوت کن برامون  - مصیبت نامه ها تو

یاریم کن ای یار و یاور دل شکسته ها کجایی

ای تو هم صدا با صدای ما ای رها تر از رهایی

دست ما پر از شاخه های گل  ـ قلب ما پر از امیده

ای مسافر از روشنی بگو عمر شب به سر رسیده

سلام ای شب شکن طلوع پرچمت

سلام ای خون ما نثار مقدمت

سلام ای اولین و سلام ای آخرین مرد

کجا بودی که غربت دل مردا رو خون کرد

قصه رهایی سر کن قصه گو سحر نزدیکه

آسمان فردا صافه  هر چی این شبا تاریکه

عشق بین ما تقسیم کن ای پر از سخاوت دستات

با تو سفره مون خالی نیست  بوی نان تازه است حرفهات

سلام ای شب شکن طلوع پرچمت

سلام ای خون ما نثار مقدمت

شاخه زیتون

سرتاسر زمین همه طاعون گرفته است

شب را غبار تیره افیون گرفته است

شب نیست این که روی زمین چنگ می زند

این سایه ای است که شکل شبیخون گرفته است

این سایه خبیث ~ همین نطفه حرام

از ما تو را همین شب ملعون گرفته است

این خاک نیمه جان پس از آن پنج سال سبز

زانو زده ~ قیافه محزون گرفته است

این خاک آرزوش به شکل کبوتری است

کز دستهات شاخه زیتون گرفته است

عطر تو از کدام طرف می وزد که باز

بید حیاط هیئت مجنون گرفته است

چشم یتیم  مانده ام از دست  دوری ات

امشب دوباره کاسه ای از خون گرفته است

باران گرفته است درین شعر باز هم

شاعر زچشمهای تو مضمون گرفته است

دوست دارم

الهی من بکا را دوست دارم

تو میدانی دعا را دوست دارم

به هنگام مناجات شبانه

به دل خوف و رجا را دوست دارم

فزونتر از همه اسماء پاکت

مجیباْ بدعا را دوست دارم

به سیلی سرخ کردم چهره ام را

تو فرمودی گدا را دوست دارم

به تعداد گنه کاران عالم

ز درگاهت عطا را دوست دارم

در این دنیای پر از ارتباطات

 فقط از تو ندا را دوست دارم

میان چهره های زشت و زیبا

رخ اهل ولا را دوست دارم

میان محفل شب زنده داران

حضور هل عطا را دوست دارم

میان سرزمین های دو عالم

فقط کرب و بلا را دوست دارم

میان میهمانان ضیافت

علی مرتضی (ع) را دوست دارم

فزونتر از همه بین ائمه

حسین (ع) و مجتبی (ع)  را دوست دارم

به رگهای گلوی سرخ و عطشان

غریب کربلا را دوست دارم

به نص ما رئیت الا جمیلا

چو زینب (س) ابتلا را دوست دارم

میان قلبهای نوع انسان

قلوب مبتلا را دوست دارم

بدم  اما شبیه عاشقانم

عذاب اشقیا را دوست دارم

میان سائلین این ضیافت

گدای سامرا را دوست دارم

خدایا آهوی سرگشته هستم

عنایات رضا (ع) را دوست دارم

الهی العفو

روح اله الموسوی الخمینی (قدس سره)

یارب نظری ز پاک بازانم ده

لطفی کن و ره بدل نوازانم ده

از مدرسه و خانقهم باز رهان

مجنون کن و خاطر پریشانم ده

ای دوست مدد نما که سیری بکنیم

طاعت بکناری زده خیری بکنیم

فارغ ز تویی و  منی و سر  و علن

یاری طلبم روی به دیری بکنیم

 

طوطی صفتی و لاف عرفان بزنی

ای مور  دم از تخت سلیمان  بزنی

فرهاد ندید ه ای و شیرین    گشتی

یاسر  نشدی  و  دم ز  سلمان بزنی 

از دیده  عاشقان  نهان  کی بودی

فرزانه من جدا ز جان کی بودی

طوفان  غمت ریشه  هستی  بر کند

یارا  تو  بریده  از  روان  کی  بودی

این دختر عزل

شعرم به نام خواندنی ات خو گرفته است

این کوچه بوی خنده شب بو گرفته است

عطر عبور هر  شبه ات می وزد مدام

تا نبض واژه ها تب هو هو گرفته است

ای چشمهای پاک خدا  ! دختر غزل

از غیر چشمهای شما رو گرفته است

راهی نجسته جز به پناهت ـ اگر چه دل

همواره راه این سو و آن سو گرفته است

این کشتی رها شده از دست موج ها

امشب کنار نام تو پهلو گرفته است

پرواز شعله ای است که از روز رفتنت

در بال های کوچ پرستو گرفته است

این من میان او و تو فرقی ندیده ـ هیچ

این بار اگر که قافیه را او گرفته است

رها تر از همه

شبی که یک غزل عاشقانه آوردم

تو خواستی که بخوانم بهانه آوردم

چرا که آنچه سرودم عجیب ناچیز است

چه از بهار بگوید کسی که پاییز است

اگر به تو نرسیدم دلم از آهن نیست

تو در نهایت اوجی گناه از من نیست

خدا مرا بکشد از تو بی خبر شده ام

و مدتی است که بی تو شکسته تر شده ام

خدا مرا بکشد بی تو زندگی سخت است

کسی که بی تو بماند همیشه بدبخت است

 به خون و خاک دلم را نشسته می بینم

هوای شرجی شب را تو آفتابی کن !

و گیسوان سپید  مرا شرابی کن

شبی که یک غزل عاشقانه آوردم

تو خواستی که بخوانم بهانه آوردم

همان شبی که دلم را به آسمان دادم

ستاره های شبم را به کهکشان دادم

شکوه سبز تو را در خیال خود دیدم

تو را دوباره در عشق محال خود دیدم

شکوه سبز تو را در غدیر فهمیدم

تو را بزرگترین ! من چه دیر فهمیدم

اگر به تو نرسیدم دلم از آهن نیست

تو در نهایت اوجی گناه از من نیست

ترا بزرگ تو را سر به زیر می بینم

تو را به عشق خدا ناگزیر می بینم

صفای چشم تو را مهربان ترین دیدم

ترا بزرگ ترین آدم زمین دیدم

چه سود باز شبم را پر از ستاره کند

بگو که ماه بیاید ترا نظاره کند

پرنده ای که وزیدی در آرزوهایم !

دو شاخه یاس بیاویز روی موهایم

دقیقه های پر از عطر شاعرانه تو

فراتر است از ادراک آرزوهایم

همیشه از غزلم بوی یاس می آمد

و عطر نام تو را داشت گفتگو هایم

رها تر از همه ! ای آرزوی دور از دست !

امید گمشده در مرز جستجو هایم !

اگر عدالت تو در جهان به پا خیزد

ز هیبت قدمش آسمان به پا خیزد

چه چهره ها که اگر با تو روبرو بشوند

چه دستها که در این اتفاق رو بشوند

و آن خطوط شکسته که بر جبین تو اند

و گرگهای گرسنه که در کمین تو اند

تو می وزی همه جا را بهار می گیرد

و قلبهای شکسته قرار می گیرد

شیرین خسروی

نقاش ازل

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی

با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش

عکس حیدر در کنار حضرت  زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن

در بیابان بلا تصویری از سقا کشید

گفتمش سختی و درد و آه گشته حاصلم

گریه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید

محراب عشق

کاش صاف و ساده بودم مثل تو

خاکی و افتاده  بودم مثل  تو

در حریم روشن دلدادگی

عاشق و دلداده بودم مثل  تو 

کاشکی در رقص تیغ و جوش خون

همچو کوه  استاده بودم مثل  تو

وقت جان دادن به راه عشق دوست

بر سر سجاده بودم مثل تو

خلق را با خطبه های دلنشین

درس حکمت داده بودم مثل  تو 

لاله گون در وسعت محراب عشق

در سجود افتاده بودم مثل  تو

برخیز !؟

یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی (ع) مانده است

 شمشیر بردارد هر آن کس با علی (ع) مانده است

دیشب تمام کوچه های کوفه را گشتم

تنها علی (ع) ـ تنها علی (ع) ـ تنها علی (ع) مانده است

ای ماهتاب آهسته تر اینجا قدم بگذار

در جزر و مد چاه  ـ یک دریا علی (ع) مانده است 

از خیل مردانی که می گفتند می مانیم

انگار تنها ابن ملجم با علی (ع) مانده است 

ای مرد بر تیغت مبادا خاک بنشیند

برخیز تا برخاستن یک یا علی (ع) مانده است

آسمان سبز رحمت

ای تلاتم زا ترین دریای ایمان و شهود

 ای کلام جاریت در سینه ها مانند رود

ای که طوفان طفل دست آموز هیجای تو بود

ای که ابر دیدگانت شعر باران می سرود

از سرشک بی کسان کوفه می فهمم هنوز

کار خورشید عدالت را نگاهت می نمود

کاش میشد از فراز ابر بیعت باز هم

لحظه ای در سایه سار دولتت آمد فرود

آسمان سبز رحمت ـ ماه زیبای وفا

مهربانی شرح کوتاه دو ابروی تو بود

از کتاب سبز نخل کوفه می خوانم هنوز

قصه شمشیر عشقت را که خیبر می گشود

در سکوت بغض درد آلودت ای دریای جود

ذوالفقار خسته روی زانوانت می غنود

کاش باد و چشمه و باران زیبای بهار

این غبار کهنه را از روی تیغت می زدود

کاشکی می شد که قائم هم ترا در باغ شعر

مثل خورشید بهاری گرم و زیبا می ستود

یداله قائم پناه

چشم انتظار

چه جمعه ها که یک به یک  غروب شد نیآمدی !

چه بغضها که در گلو  رسوب شد نیآمدی !

خلیل آتشین  سخن  ـ تبر به دوش ـ بت شکن

خدای ما دوباره سنگ و چوب شد  نیآمدی !

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه !

ولی برای عده ای چه خوب شد نیآمدی !؟

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام !؟

دوباره صبح و ظهر نه !؟ غروب شد نیآمدی !؟

واجل لولیک افرج آمین یا رب العالمین

تو را نفهمیدند

فریاد در طوفان رهایت را نفهمیدند

آن گنگها حتی صدایت را نفهمیدند

تنهائیت را در هیاهو دفن می کردند

گل بغض های ؛‌های هایت  را نفهمیدند

در سطح مرداب توهم زندگی کردند

عمق غم بی انتهایت را نفهمیدند 

در مسلخ ناباوریها عشق را کشتند

مرثیه های نی نوایت را نفهمیدند

شب بود و چاهی سهم تو ؛ خوب همیشه

لرزیدن سر شانه هایت را نفهمیدند 

سایه تیغ علی (ع)

بیا به معبد آلاله ها رجوع کنیم

بپای آتش محراب خون خضوع کنیم

بیا به عشق علی(ع)  تا به اوج پر بزنیم

به کلبه های فقیران شهر سر بزنیم

ببین که در دل کوچه هنوز بوی علی(ع) ست

نگاه خیس یتیمان به جستجویعلی(ع) ست

سکوت و بارش مهتاب و رقص داغ نسیم

بجز علی(ع) همه را کرده خواب شب تسلیم

شب است و درد دل عاشقانه را مولا

به چاه گوید و او محرم است یا مولا

بگو چرا دل ها از قبیله ی سنگ است ؟

چرا ؟ چرا ؟ دل مولا  ز دست ما تنگ است ؟

چرا ز دولدل خورشید دور می گیریم

همه به گرد جمل مثل کور می گردیم

نگاه وحشی شیطان فریبمان داده است

ز جنس سکه خببیثانه سیبمان داده است

بیا کبوتر مولا شویم ـ اگر مردیم

به گرد شبکده اشعری نمی گردیم

طنین جمله ی مولا به آیه می ماند

علی به لحن خداوند خطبه می خواند

بیا که قدر بدانیم حرمت غم را

از این دیار برانیم ابن ملجم را

بیا که عشق علی را اگر به سر داریم

زه سکه های معاویه چشم برداریم

بیا که تا نفسی هست ما شروع کنیم

علاج واقعه را پیش از وقوع کنیم

اگر که قلب تو می ریزد آتش از دامن

به عشق شرخ علی تنگ می شود با من

خوش است راز دل خویش با علی(ع) گفتن

به قلب زخمی درویش یا علی(ع) گفتن

بیا به سایه تیغ علی پناه ببر

بسوز و سوز دلت را به خانقاه ببر

بی علی (ع)

بی علی (ع) آیینه ای شفاف نیست

گفتگو از عین شین و قاف نیست

دل به دل راهی ندارد هیچ گاه

صورت دل صیقلی و صاف نیست

بی علی (ع) عرفان کلامی بیش نیست

آیینه پاک و ذلال اندیش نیست

بانگ یاهوی قلندر بی صداست

ذکر مولا بر لب درویش نیست

بی علی (ع) با شب تکلم می کنیم

ظلمتستان را تجسم می کنیم

فصل طغیان جهالت می رسد

با فریبستان تفاهم می کنیم

بی علی (ع) بازوی همت خسته است

تابد درهای خیبر بسته است

ذولفقاری بر لب تاریخ نیست

قامت آزادگی بشکسته است

بی علی (ع) روز غدیر از آن کیست ؟

پرچم توحید در دستان کیست ؟

بی نشان خم غدیر مصطفی

سید لولاک دست افشان کیست ؟

یا علی مولا

می کنم آغاز با نام علی (ع)    تا بنوشم عشق از جام علی (ع)

یا علی مولا ! تو دستم را بگیر  دست روح حق پرستم را بگیر

قلب شعرم را بده امشب خراش  یک تبسم زخم بر روحم بپاش

تا شوم مست تولای تو باز  عارف حق از دو عالم بی نیاز

یاری ام کن تا زعشقت دم زنم  شعله بر جان بنی آدم زنم

یاری ام کن ای عدالت مرد ناب  روح احمد همسر با نوی آب

یاری ام کن ای معمای غدیر  ای ولایت را تو مولا و امیر

 یاری ام کن ای علی  ای بوتراب  شد دلم در حسرت وصف تو آب

یاری ام کن تا بگیرم بال و پر  پر کشم تا زخم تا اوج خطر

یاری ام کن تا تو را پیدا کنم  قاسطین را باز هم رسوا کنم

مارقین و ناکثین را رگ زنم  زخم بر گند و نفاق و شک زنم

باز از عشقت خمارم کن علی‌(ع)  بی قرارم بی قرارم کن علی (ع)

می برم نام تو را من دم به دم  تا زند عشق تو در جانم علم

من کی ام آیینه دار راه تو  شیعة چشمت ؛ غبار راه تو

من کی ام مست ظهور چشم تو  عاشقت سنگ صبور چشم تو

من کی ام ؛ یا عاشق بی دست و پا  عاشق وصل تو اما بی نوا

کاش می شد چاه نخلستان شوم  تا به بزم درد تو مهمان شوم

 عارف آیات  قرآنت شوم  در شبی روشن مسلمانت شوم

باید اما بگذرم از این خیال  فهم تو کاری است دشوار و محال

من کجا و فهم قرآنت علی (ع)  من کجا عرفان چشمانت علی (ع)

من کجا فهم کلام الله تو  مانده ام در بای بسم الله تو

این لیاقت نیست در من ای دریغ  درد من درمان نگردد جز به تیغ

گشته ام با خویش دشمن یاعلی (ع)  وای بر من وای برمن یا علی (ع)

خوش بحال ما که از نسل گلیم  همچو بلبل عاشق وصل گلیم

لاله های سرخ باغ حیدریم  واژ ه های درد و داغ حیدریم

بر سرو دستار در صحرای خون  سرخ می رقصیم  هم پای جنون

مستی ما بی نیازان باده است  می شویم از عشق مولا مست ؛‌ مست

خضر راه ما  فروغ ماه اوست  مقتدای ما دل آگاه اوست

ما که از جور خوارج خسته ایم  با علی عهد اخوت بسته ایم

ما مرید ذوالفقار حیدریم  تا جهان باقی است یار حیدریم

جان ما از عشق مولا منجلی است  گر بخواهد جان  جواب ما بلی است

در سر مانیست  جز عشق علی (ع) یا علی و یا علی و یا علی

 ما ز فهمت یا علی پا در گلیم  ما تو را گم کرده ایم و غافلیم

ما که بذر معصیت  افشانده ایم  قلب معصوم تو را کی خوانده ایم

غافل از دردیم و مستی می کنیم روز و شب شهوت پرستی می کنیم

عاشقی را سخت حاشا کرده ایم  از سر خود عشق را وا کرده ایم

بار دیگر با هوس خو کرده ایم  التماس خال و ابرو کرده ایم

هفت جنت ناگهان شد مال ما  باغهای این جهان شد مال ما

کرد دنیا جامه هامان را زری  روح ما افسرده و خاکستری

ای علی (ع) این است وصف حال ما  وای بر ما وای بر احوال ما

غیرت ما در شبی بر باد رفت  عافیت ترتیب ما را داد و رفت

جانمان از حرص مالامال شد روحمان در کوچه ها دلال شد

 فقر آمد گوش ایمان را گرفت  از دل ما طعم عرفان را گرفت  

ای علی (ع) جان دست هامان رو شده روح ما این روزها جادو شده

معصیت می بارد از دیوار و در  بوی شیطان می دهد روح بشر

باز هم فصل غریبی می رسد  فصل زرد و خود فریبی می رسد

بار دیگر می رسد فصلی ز راه  رو سیاه رو سیاه رو سیاه

باز بسم الله الرحمن و الرحیم  یا علی ما و صراط مستقیم ؟

ما دچار خواب خرگوشی شدیم شهر وندان  فراموشی شدیم

گر چه دردیگ جهان(من) میپزیمخویشتن گم کرده هر جا میخزیم

این جهان ما را دگرگون کرده است  از حریم عشق بیرون کرده است

باز فصل آزمون و امتحان  باز غفلت باز بیعت با جهان

باز هم شیطان و وسواس و گناه  باز گندم ؛ خواب سیب و اشتباه

سرنوشت نسل انسان مبهم است  باز هم فصل هبوط آدم است

گر بگویم باز هم از خوب و بد  مثنوی هفتاد من کاغذ شود

گر شود حاکم به ما مولا علی (ع)  می شود تیغ عدالت صیقلی

می زند حیدر روابط را به هم  می کند قسط عدالت را حکم

عدل مولا اتفاقی ساده نیست هیچ کس جز او عدالت زاده نیست

عدل در جان علی (ع) یک باور است  ذوالفقار او عدالت پرور است

پیش او معنا ندارد ظلم و باج  پیش او معنا ندارد تخت و تاج

او که مرد عدل و تیغ است و قلم  می کند پاهای ظالم را قلم

اغنیا را می کشد پایین ز تخت  باز می گیرد از آنان تاج و تخت

می ستاند سهم بیت المال را  گرچه باشد مهر زنهای شما

چونکه بیت المال؛ بیت الحال نیست دزد بیت المال خوش اقبال نیست

وصله بر تن پوش دنیا زد ولی  یعنی از دنیا تبری کن علی (ع)

با نمک با پاره ای از نان بساز  در کمال سادگی انسان بساز

زندگانی مثل حیدر ساده نیست  هیچ کس مثل علی (ع) آزاده نیست

درجهان گرخانه ای خشت وگلی استخانه مولای درویشان علی(ع)است

ما زفهمت یا علی پا در گلیم  ما تو را گم کرده ایم و غافلیم

یا علی با ما بگو با این حساب  می شود آیا دعا مان مستجاب ؟

باز آیا ما هدایت می شویم ؟  لایق وصل شهادت می شویم ؟

باز آیا زخممان گل می کند ؟ در دل ما عشق غُل غُل می کند ؟

باز آیا ما پرستو می شویم ؟  از نسیم عشق گلبو می شویم ؟

باز آیا ما قناری می شویم ؟  جرعه نوش بی قراری می شویم ؟

بشنو از نی بشنو از نی می کنیم ؟  عقل را  هی عشق را طی می کنیم

باز آیا ما خدایی می شویم   یا علی ما کربلایی می شویم

یا علی ای خوب ای مولای دین  از دل ما این تغافل را بچین

تیرگی را از دل ما دور کن  روح ما را با خودت محشور کن

بر دل ما نور رحمانی بپاش  در وجود ما مسلمانی بپاش

جان ما را کن ز عشقت منجلی ای فدایت جان عالم یا علی (ع)

 

وارث محراب

ای شروع مثنوی های بلند

باز می نالم ز نای هفت بند

یا علی امشب دوباره خسته ام

با نواری نینوا پیوسته ام 

ای همه راز نیاز عارفان

محرم سوز و گداز عارفان

تو کنار چاه بودی نیمه شد

همسفر با ماه بودی نیمه شب

یک قبای ساده بر دوش تو بود

خرقه ای از نور تن پوش تو بود

جوهر ذات تو را معیار نیست

شرح تو در وسعت گفتار نیست

چشم تو آئینه آفاق بود

چلچراغ روشن اشراق بود

زندگانی وامدار چشم توست

راز رویش در بهار چشم توست

واژ ه ی خورشیدی قاموس عشق

آبروی نام تو ناموس عشق

کهکشان ها پهنه پرواز تو ست

هفت اختر دانه ی تسبیح توست

واژه ها وامانده از تشریح توست

نه فلک در پیش تو تعظیم کرد

شش جهت چشم تو را تکریم کرد

با تو خورشید عداالت خاک شد

سینه سرخ شقایق چاک شد

عطر گلهای بهاری از تو بود

شعله بانگ قناری از تو بود

تشنگان را آب بودی یا علی(ع)

وارث محراب بودی  یا علی (ع)

لحظه های بی تو بودن  مشکل است

یا علی (ع)  از تو سرودن مشکل است

قاب خیس

آن روز سرد هم پدرم صبح زود با

ساروق کهنه  بیل به کوچه زد و هوا

تاریک شد ! جنازه او روی دستها

کوکب کنار حوض زمین خورد جابجا

تنها شدیم مثل درختان در کویر

مادر طناب رخت تمیز غریبه ها

هنگام خواب قصه مردی که نیمه شب

می برد خسته نان یتیمان کوفه را

می گفت و   چشمهای درشتش هجوم اشک

وقتی که می رسید به پایان ماجرا !؟

شبها پناه درد دلش عکسی از علی (ع)

همراه چند کودک رنجیده روی پا

تا صبح تا طلوع شپیده کنار عکس

چادر نماز گل گلی دست بر دعا

انبوه گیج گریه  تضرع  و التماس

آقا چه می شود بطلب خدمتت مرا !؟

یادش بخیر آن شب جمعه شب کمیل

مادر مدام ذکر { و یا اسمه شفا }

فریاد می کشید که از درد استخوان

انگار بند بند تنش می شود جدا

عطر بهشت خانه ما را فرا گرفت

مردی هزار فصل گل لاله بر عبا

آمد کنار بستر سردش نشست و زن

با احترام و حزن غریبانه در صدا !؟

 قربان سید الشهدایت خوش آمدی

جانم فدای فاطمه مولای با وفا ...

مادر سه ماه روزه گرفت و همیشه گفت :

فرقی  نمی کند نجف و مشهد الرضا

تو دلشکسته باش  علی پا به پای توست

با یک اشاره چاره کند درد بی دوا

حالا کنار عکس   همان عکس   مادرم !؟

در قاب خیس مثل کبوتر شده رها

جواد گنجعلی

مسند عزت

چاه تنها محرم اندوه پنهان علی (ع)

ماه ـ تنها شاهد چشمان گریان علی (ع)

ماه و خورشید این سخاوت پیشگان روز و شب

سکه ناچیزی از کشکول احسان علی (ع)

 شب که سر تا پاش راز است و نیاز و روشنی

معتکف بوده است عمری در شبستان علی (ع)

گر طراوت داشتید ای دشت ها ای نخل ها

تن نمی شستید اگر در زیر باران علی (ع)؟

تا بیا موزد سخاوتمندی و بخشندگی

آفرینش می نشیند بر سر خوان علی (ع)

روشنای ناب شد بر مسند عزت نشست

ماه تا افتاد در چاه زنخدان علی (ع)

می شود سر خیل انبوه بیابان گردها

عقل اگر لختی بیاویزد به دامان علی (ع)

ناتراز  آمد به چشمانم  ترازوهایتان

تا که سنجیدم عدالت را به میزان علی (ع)

تیغ ـ چون دریوزگان چشم انتظار و ملتمس

ریخت جان را پیش او فرق گل افشان علی (ع)

خوش به اقبال من عاشق که هر شب تا به صبح

چون چراغ لاله سوزم در بیابان علی (ع)

محمد هادی ناظریان

بخند

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک گرگ همین جاست بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست بخند

لا اله الا الله

امروز در خرابات تفلیس جا ندارد

ما بنده حسینیم صوفی خدا ندارد

تا کی خدای موهوم  ـ حق یا حسین مظلوم

این حرف حرف عشق است ـ  چون و چرا ندارد

وقت اذان ظهر است  ـ لبهای عشق مهر است

روی حسین  پیداست  ـ  الله  لا ندارد

فردا که در قیامت  ـ حق می دهد غرامت

جز کشتگان عشقش  ـ کس خون بها ندارد

زاهد تو باش خاموش ـ ساغر بگیر و می نوش

در نی نوای عشقش  ـ نی هم نوا ندارد

درویش ملکی عاشورای ۸۵

معنا نمی شود

خواستم نام تو را معنا کنم  ِ اما نشد

خواستم همتای تو پیدا کنم   ِ اما نشد

گر چه دریا ها مرکب  ـ باغ و باغستان  قلم 

خواستم وصف تو در دنیا کنم   ِ اما نشد

دست تو در دست آن ماه منیر آسمان

 خواستم خورشید را  معنا کنم  ِ اما نشد

 گفت  او جان من است و یار من  ـ غمخوار من

خواستم  یاری جز او پیدا کنم   ِ اما نشد

گفت تنها  باب علمم  ـ بهترینم او بود

خواستم  بابی  دگر را  وا کنم  ِ اما نشد

کوله باری از وفا بر دوش دارد مرتضی

خواستم چون او وفا اجرا کنم  ِ اما نشد

همدمش تنهای تنها ـ چاه  بود و آه بود

خواستم  این راز را افشا کنم  ِ اما نشد

خواستم تا آنچه می دانم بگویم از غدیر

 با خودم  آهنگ یا مولا کنم  ِ اما نشد

زهرا فتحعلی

ترانه عشق

محرم دلها حرمت یا علی (ع)

جان به فدای کرمت یا علی (ع)

این همه کز خیل طفیل تو اند

محو کمالات کمیل تو اند

شور و شرار نفسم را ببین

در تو اسیرم  ـ  قفسم را ببین

عقل چه گوید  ؟  که زبون آمده

عشق  ـ  که در بند جنون آمده

هر چه قلم معدن معنا شکافت

در خور شآنت سخنی را نیافت

گوشه چشمی که اسیر غمم

زخمی بی یاور تیر غمم

سر چو به درگاه تو بنهاده ام

دست مرا گیر که افتاده ام

کوفه دلان

امیر قافله عشق تخت و تاج نداشت

خیال داشتن تخت و برج عاج نداشت

نخواست گرد زمین روی دامنش باشد

که مالکیت باغ خدا خراج نداشت

سکوت کرد که فریاد های پنهانش

میان حنجره  چاه هم علاج نداشت

بهای قصر بهشت است ذکر او  ِ هر چند

میان کوفه دلان  سکه اش  رواج نداشت

به زیر سایه نخلش رطب چه شیرین است

که برکت شجرش را درخت کاج نداشت

پل قیامتشان برده در سقیفه شکست

علی به بیعت نامرد احتیاج نداشت

بر مدار کهکشان

کعبه  مشتاق است از دیدار او

می شکافد ساحت دیوار او ....

جای جای کعبه

                       باغ اطلسی

شرح نا آرامی و

                         دلوا پسی

 خلقتی در حد رویاها و نور

پرده پرده در خط سبز عبور

با تقدس می شکوفد هستی اش

نور مطلق منشا سر مستی اش

کعبه

        دل دل میزند با دیدنش

عالمی گل در صف بوئیدنش

بر مدار کهکشانها ذکر اوست

حرف  ِ حرف باده و جام  و سبوست

عشق و شور و نور و مستی  ِ یکدله

شادمانه در سماع و هلهله

کاسه بر کف

                 دل

                      گدائی می کند

با خودش فکر رهایی می کند

مصطفی (ص) را شوق افزون می رسد

یک برادر  ِ مثل هارون می رسد

زیر پا می گستراند

                         فرش نور

حق تعالی این دو را زیب عبور

عطر قرآن در حریم سینه اش

بوی الرحمان

                 شمیم سینه اش

صیقل آئینه می گیرد دلش

جوشش متن غدیر آب و گلش

خوب می فهمید  درد خلق را

چهره ی از درد  زرد  ِ خلق را

با پیمبر بود و با فرمان او

حامی و پاینده ی قرآن او

فاطمه کاوه

علی(ع)

علی(ع) آن یاس سپیدی است

که در ظلمت خاک

عطر او مرهم دلهای پر از اندوه است

علی(ع) آن چشمه نور است

که در وحشت کفر

از دل کوه خدا می جوشد

ما چو کاهیم و

علی(ع) چون کوه است

حیف از این اسوه توحید نبود

که چنین قامت سروش به جهالت فرسود

حیف از این مظهر امید نبود

که چنین قلب رئوفش بشکست

حیف از این جلوه ایثار نبود

آه ......

حیف از این دریا نیست

که چنین جام عطش می نوشد .

حیف ...

لایق وصال

شود آیا که در خانه تو پیر شوم

آنچنان پیر شوم لایق تقدیر شوم

شود آیا که سگ کهف حریمت باشم

با دو دستت به در میکده زنجیر شوم

کاش روزی به دلم مهر وصالت بزنی

کاش با پیچ و خم زلف تو درگیر شوم

کاش با دست تو بیدار شوم از غفلت

می دهی بر من و از باده تو سیر شوم

من که از دوری و هجر تو خراب آبادم

وعده وصل بده صاحب تعبیر شوم

کاش از کوی تو ام اذن دخولی برسد

یا که در راه غمت لایق شمشیر شوم

گل دلخواه

در گلشن زهرا (س) گل دلخواه حسین (ع) است

ما جمله غلامیم و فقط شاه حسین (ع) است

هر رهرو عشقی که بود طالب مقصود

بر او تو بگو هادی این راه حسین (ع) است

شاهی که به جود و کرم خویش ببخشد

یک کوه گنه را به پر کاه حسین (ع) است

از درد فراق و غم عشقش چه بگویم

از حال محبان خود آگاه حسین (ع) است

رخسار خود  ار روز جزا هم بنماید

ترسم همه گویند که ....حسین (ع) است

در عالم اگر هر که به هر چیز نوازد

ما را شرف و منزلت و جاه حسین (ع) است

آن که دل ما را به نگاهی بربوده

برده دل ما جمله به والله حسین (ع) است

مهمان شب اول قبر همه ما

والله در آن لحظه جانکاه حسین (ع) است

عمری به خطا رفتی و گر باز نیایی

بخشنده هر عاشق گمراه حسین (ع) است

آواره او باش به بازار محبت

چون مشتری هر دل پر آه حسین (ع) است

دوست دارم

قتیل کربلا را دوست دارم

ذبیح با لقفا را را دوست دارم

من از زوار دشت کربلایم

عزیز مصطفی را را دوست دارم

قسم بر آب چشم کودکانش

شهید نینوا را دوست دارم

اگر چه شیعه خوبی نبودم

گل خیر النساء را دوست دارم

چه خوب است روز عاشورا بمیرم

که من خون خدا را دوست دارم

به والله و به طلله و به الله

حسین سر جدا را دوست دارم

خدایا قاری قرآن زینب (س)

به روی نیزه ها را دوست دارم

به حق آخرین فریاد مولا

امید خیمه ها را دوست دارم

قسم بر یاس و رگهای شقایق

نسیم کربلا را دوست دارم

تا تو بودی

تا تو بودی خیمه ها آرام بود

دشمنم در کربلا نا کام بود

تا تو بودی من پناهی داشتم

با وجود تو سپاهی داشتم

تا تو بودی خیمه ها پاینده بود

اصغر شش ماهه من زنده بود

تا تو بودی خیمه ها غارت نشد

بعد تو کس حافظ و یارت نشد

تا تو بودی چهر ها نیلی نبود

دستها آماده سیلی نبود

تا تو بودی دست زینب باز بود

بودنت بهر حرم اعجاز بود

تا که مشکت پاره و بی آب شد

دشمن پر کینه ات شاداب شد

همسفر کربلا

مرا شبیه گذشته دگر نمی خواهی

مرا به نوکری خود مگر نمی خواهی ؟

هر آنچه هست درون دلم تاریکی است

به نور خود تو برون کن  اگر نمی خواهی

چه شد که رزق سحر را ز سفره ام بردی

مگر گدا به حریم سحر نمی خواهی ؟

چه می شود که ثبات قدم مرا بخشی

مرا به امر خدا مستقر نمی خواهی ؟

برای گرمی بزم عزای یار غریب

کسی که ناله زند از جگر نمی خواهی ؟

شنیدم که به کربلا روی امشب

برای این سفرت همسفر نمی خواهی ..؟

میر علمدار

تو طبیب دل بیمار منی

سید و سروز و سالار منی

تن من شعله ور از آتش عشق

تو صفای تن تب دار منی

مهر سوزان نظری کن به قمر

که به راه تو  ز جان کرده گذر

مادرم گفته غلامت باشم

خادم درگه مامت باشم

گفت در بستر اندوه پدر

که فدایی قیامت باشم

حال کاندر حرمت یاری نیست

از چه هنگام وفا داری نیست ؟

کودکان از عطش افروخته اند

چشم امید به من دوخته اند

بسکه گفتند عمو تشنه لبیم

به خدا قلب مرا سوخته اند 

آب چون تاب و توانم برده

دل سقای تو را آزرده

عاشقم عاشق دیوانه منم

گرد اطفال تو پروانه منم

بر سر عشق تو پیمان بستم

که نهم بر سر راهت دستم ...

حسین(ع)

تا نفس آید زدل خسته ام

من به در خانه تو بسته ام

تا که در این وادی عشق توام

دل به خدا از همه بگسسته ام

با دل بشکسته صدایت کنم

کن نظری بر دل بشکسته ام

هر چه کنم گریه برایت کم است

تا به سر خوان تو بنشسته ام

در کنف مهر تو مولا حسین

با ید بیضای تو وارسته ام

برده ز کف تاب و توانم حسین

عشق تو آرام دل خسته ام

درمان عشق

ای حسینی (ع) که به دل عشق تو درمان من است

مهر تو نور دل و اول و پایان من است

ای حسینی (ع) که عوالم همه گریان تواند

گوهر اشک برای تو به دامان است

جان نثار حرمت می کنم ای محور عشق

عشق تو دین من و مذهب و ایمان من است

دیده ام تا صف محشر زچه آرام شود

که نصیبم بر تو دیده گریان من است

به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس

چون در آن لحظه حسین (ع) است که مهمان من است

به سئوالم اگر آرند به میزان حساب

پاسخ آرم به خداوند حسین (ع)  جان من است

امداد دوست

ای حسین (ع) فاطمه (س) امداد کن

از گدای خسته خود یاد کن

دل ز طوفان هوس ویران شده

خانه دل را بیا آباد کن

در دل بشکسته ام با دست خود

لطف کن میخانه ای بنیاد کن

جای می بر جام چشمم اشک ریز

با نگاهت خسته ای را شاد کن

ذکر یا زهرا (س) بگو در گوش من

تا دم مرگم مرا ارشاد کن

تا نگیرد خواب غفلت این دلم

بانگ هل من ناصرت فریاد کن

آن صفای کربلا را یا حسین (ع)

در دل آلوده ام ایجاد کن

یا حسین (ع)

خالق عشق و محبت یا حسین (ع)

ای قتیل دشت غربت یا حسین (ع)

ای گل صحرا نورد فاطمه (س)

ای صفای آل عصمت یا حسین (ع)

ای که جانت سوخت از لب تشنگی

ای فدای کام خشکت یا حسین (ع)

آنقدر سوز عطش بالا گرفت

تا که شد بی نور چشمت یا حسین (ع)

تشنه ام تشنه ترم کن بر غمت

یا بمیرم یا شهادت یا حسین (ع)

یک شبه راه مرا کوتاه کن

با نگاهی از محبت یا حسین (ع)

دوست دارم  پیشت آیم لحظه ای

تا نمایم بر تو خدمت یا حسین (ع)